روز آخر مهد كودك
عسل مامان ، امروز تا بعداز ظهر ميموني مهد تا خودم بيام دنبالت چون ماماني قراره بره قم البته خودمم بدم نميومد امروز بيام مهد و مربي و بچه ها رو ببينم آخه عزيزم امروز روز آخريه كه تو رفتي مهد كودك - وقتي بهت ميگيم ديگه نميري مهد ، ناراحت ميشي و ميگي نمي خوام برم مدرسه وقتي بهت گفتم مي خواي بي سواد بموني؟ گفتي نه مي خوام تو مهد درس بخونم . منم وقتي كه فكر ميكنم ديگه نمي ري مهد و دوستاتو نميبيني دلم يه جوري ميشه و مثل تو منم دلهره و اظطراب دارم ولي اصلا به روم نميارم و تو رو دلداري ميدم و از مدرسه و فايده هاشو و دوستاي جديد برات تعريف ميكنم. الآن كه فكر ميكنم ، امكان داره بعد از ظهر موقع خداحافظي تو مهد گريه ام بگيره ...
نویسنده :
مامان
10:03
بازی
دیروز از اداره رفتم که برات یه کادو به مناسبت کلاس اول رفتنت بخرم ولی هر چی گشتم نفهمیدم که چی برات بخرم بهتره و بیشتر خوشت میاد ولی به فکر خرید اسکیت افتادم ولی چون دیر شده بود و خسته بودم برگشتم خونه و تصمیم گرفتم که امروز یا فردا برات تهیه کنم با بابا هم مشورت کردم و اونم گفت که اسکیت مناسب تره تا ماشین و تفنگ و ... ولی عوضش یه توپ خوشکل برات خریدم به بهونه جایزه شعرهایی که برام روز قبل از حفظ خونده بودی بعد از ظهر که از مهمونی اومدی و اونو دیدی خیلی خوشت اومد و من رو هم كلي پشيمون كردي چون مجبور شدم با تو فوتبال بازي كنم ..... البته شوخي ميكنم عزيز دلم به پيشنهاد خودم با هم فوتبال بازي كرديم كه هم من يه ورزشي كرده باشم و هم تو و ك...
نویسنده :
مامان
8:36
مهموني رفتن آقا رادمان
ديروز كه از سر كار اومدم خونه ،شما با ماماني رفته بودي مهموني خونه زن عمو اشرفينا و ساعت 7 تشريف آوردين و امروز هم قرار شد شما رو نبرم مهد و بموني خونه كه با ماماني بري خونه مامان جونينا خيلي برات خوشحالم چون ميدونم از مهموني خوشت مياد و كلي بهت خوش ميگذره - لباساتو آماده گذاشتم تا ماماني حاضرت كنه و ببردت كاش ميتونستم همراه شما باشم ولي متاسفانه نمي تونم . دوست دارم گلم و شادي تو شادي منه ... ...
نویسنده :
مامان
11:02
شعر
جريان اسم رادمان
من از اسم علي خيلي خوشم ميومد البته فقط به خاطر حضرت علي ( ع ) از طرفي هم دوست داشتم اسم تو تك باشه - تو فاميل اسم علي زياد داشتيم - وقتي تو كتاب اسامي ديدم معني رادمان ، دلاور و بخشنده است خيلي خوشم اومد و با خودم گفتم حضرت علي رو همه به خاطر اين دو خصوصيته كه دوستش دارن پس به همين نيت اسم تو رو رادمان گذاشتم كه ان شاء اله مثل مولامون علي دلاور و بخشنده باشي و محبوب همه ...
نویسنده :
مامان
13:43
بوس
دیروز صبح وقتی از خواب بیدارت کردم بلند شدی و اومدی بوسم کردی قربونت بشم انگار دنیا رو بهم میدن وقتی اینطوری یهویی بوسم میکنی. بهت گفتم فدای پسر مهربونم بشم. از اداره که اومدم نخوابیده بودی و اومدی سی دی تماشا کردی و منم که روزه بودم خوابیدم - مادر الناز ازت خواست که بری خونشون چون الناز که پاشو گچ گرفتن و نمی تونه بیاد بیرون خیلی حوصلش سر رفته تو هم رفتی و دو ساعت دیگه برگشتی و شامتم اونجا خورده بودی - چون خیلی خوابت میومد تا سرتو گذاشتی رو بالش خوابت برد . عزیزم دیروز چون کم دیده بودمت و زیاد باهم نبودیم وقتی شب شد انگار یه چیزی کم داشتم اصلا خوابم نمی برد دوست داشتم بیدارت کنم و با هم حرف بزنیم و بازی ...
نویسنده :
مامان
11:14
چقدر مهمونی
ديگه مدرسه رفتن نزديكه
عزيزم وقتي رفته بوديم پاساژ براي خريد تو رو هم برديم آرايشگاه و موهاتو كوتاه كرديم داري كم كم براي مدرسه آماده مي شي اين چند روزه هم جايي نرفتيم و فقط خونه مامان ناجي و رو چمني جلوي خونه طبق معمول با فاميلا جمع شديم ديروز كه بابا از ماشين پياده شد كه ليمو بخره تو به من گفتي مامان من بلدم رانندگي كنم منم كه اصلا فكر نميكردم تو جدي بگيري گفتم بشين پشت فرمون و ماشينو روشن كن بريم و تو هم در كمال ناباوري من اومدي و پشت فرمون نشستي و منم كه ماتم برده بود و نمي دونستم خراب كاريمو چه جوري جمع و جور كنم منتظر بودم كه خودت پشيمون بشي و بگي مي ترسم ولي نه تو ول كن نبودي و دست بردي كه سوئيچو بچرخوني كه ديدم بايد خودم كاري كنم و بهت گفتم ك...
نویسنده :
مامان
10:02
نمي خواستم بگم ولي ...
چند روز پيش با وبي آشنا شدم كه زن عموي يه بچه براش درست كرده بود كلي حسوديم شد گفتم تو رو خدا ببين اينا كجا و ما كجا ديشب كه بالا بوديم بازم سر اسباب بازي با بنيامين دعواتون شد البته نه اينكه درگير بشين اون جيغ مي زد و ماشين تورو مي خواست و تو هم بهش نمي دادي آخه عزيزم حق با تو بود ماشينت دست اون بود و باهاش بازي كرد ولي ماشين خودشو بهت نمي داد هميشه همين كارو مي كنه قربونت برم صاحب برادر و خواهر كوچكتر نشدي ولي پسرعموت جاي اونا رو برات پر كرده يعني تو شدي بچه اولي كه همه بهت ميگن تو بزرگتري بده به اون - تو بزرگتري اين كارو نكن تا اون هم نكنه - تو بزرگتري و .... بالاخره با بي ميلي ولي در مقابل خواسته ما حاضر شدي ماش...
نویسنده :
مامان
9:43